معشوق یگانه
در روز 24 رمضان 1444 به تبیین موضوع «معشوق یگانه» میپردازیم.
عشق، تعین ندارد و فقط به حضرت حق تعلق میگیرد. تا جایی که به هر حدّی محدود شود، دیگر اسمش عشق نیست؛ حتی اگر این حد، شخص مادی انسان کامل باشد. چنانکه در تاریخ ائمه(علیهمالسلام) کم ندیدهایم کسانی که یک عمر، دم از محبت امامشان میزدند؛ اما درنهایت به او پشت کردند و حتی مقابلش ایستادند! چرا؟
چون تنها حقیقتی که همیشه هست و ثابت است، وجود حقّ است. اما هرچه رنگ ماده داشته باشد، فانی است و به هر فنایی دل ببندیم، قطعاً ما را با خود به میدان سقوط میکشاند؛ چون وقتی گمان میکنیم عاشقش هستیم، با هر تغییرش حالمان عوض میشود. اگر هم فنایش آشکار گردد، میخواهیم به هر قیمتی آن را حفظ کنیم و اینجاست که چهبسا قیمتی گزاف میپردازیم و برای حفظ آن جلوۀ فانی، از معشوق باقی دور میشویم.
مثل اینکه ما میدانیم نور از خورشید است؛ ولی تا شیشۀ تمیز و روشنی دیدیم، قربانصدقهاش برویم و نگاهمان را به آن محدود کنیم. مطمئن باشیم وقتی خورشید در آن نقطه غروب کرد یا شیشه به هر دلیلی شکست یا ترک برداشت، درمانده میشویم و معلوم نیست دوباره خورشید را پیدا کنیم. باید دنبال شعاع نور باشیم تا از آن، نور و گرما بگیریم.
اما اگر عشق و پرستش فقط برای خداست، پس ائمه(علیهمالسلام) برای چه هستند؟ آنان واسطههایی هستند که خود خدا گذاشته تا راه او را به ما نشان دهند و ما با اطاعت از آنها بتوانیم به قرب حق برسیم. البته در این مسیر، خدا محبت آن بزرگواران را نیز به دل ما میاندازد[1]؛ ولی این محبت، شعاع محبت حقّ است و بویی از استقلال ندارد.
در رتبۀ بعد، اولیاء خدا و علمای ربّانی نیز تنها اگر در مسیر اهلبیت(علیهمالسلام) باشند و بدون خودبینی، ما را به سوی آنان رهنمون شوند، میتوانند واسطههایی باشند که مورد اطاعت و محبت ما قرار گیرند؛ آن هم در حدّ خود، نه مطلق.
حال شاید بگوییم همۀ ما عاشق خدا هستیم؛ ائمه(علیهمالسلام) و انسانهای خوب را نیز به خاطر خدا دوست داریم. یعنی آنها را واسطه و مجرایی میبینیم که از طریقشان به خدا میرسیم؛ برای همین عاشقشان هستیم. اما از کجا بفهمیم این دوست داشتن واقعاً همان عشق بیحدّ است یا اینکه آن را در جلوات، محدود کردهایم؟
نشانهاش این است که اگر عشق بی حدّ و تعین باشد، هیچ توقعی از معشوق نداریم و حاضریم همه چیز حتی خودمان را به پای او بریزیم. یعنی نفس خود را فانی در معشوق میکنیم و وجه جانمان را به سوی او برمیگردانیم. برای همین بیش از ظاهر معشوق، به هدف و فرهنگ او احترام میگذاریم و دنبال این هستیم که در درون، همراهش شویم. در بیرون هم هرچه بر سرمان بیاید، ذرهای از محبتمان کم نمیشود و از او دلسرد نمیگردیم.
باز شاید ادعا کنیم که ما همینطور هستیم. اما اگر واقعاً چنین است، چرا دوست داریم حتماً اولیاءالله را از نزدیک ببینیم و مدام با آنها معاشرت داشته باشیم؟ چرا هر حرکت و تغییری میکنیم یا هر کار خیری انجام میدهیم، میخواهیم خبرش به آنها برسد و تحسینشان را بشنویم؟ مگر برای آنها میکنیم؟ چرا از اینکه از خوبی ما تعریف کنند، خوشحال میشویم؟ و چرا اگر جایی برای رساندن ما به خدا لازم است سخت بگیرند، برایمان گران تمام میشود؟
اگر واقعاً «خود» را به پای عشقمان ریخته بودیم، هیچیک از این حالات برایمان فرق نمیکرد و دلیلی برای خوشحالی و ناراحتی نداشتیم. چون میدانستیم تمام دوریها و نزدیکیها، تنبیهها و تشویقها، ردها و تأییدها و... گامهایی است که طبق استعداد ما، در مسیرمان برای رسیدن به خدا چیده شده و جز خیر و صلاح نیست؛ پس در هرکدام، وظیفهمان را انجام میدادیم تا قدم به قدم، ردّپای خودمان کمرنگتر شود و به معشوق، نزدیکتر گردیم.
اما متأسفانه اغلب ما چون نگاه درست نداریم، بارها و بارها معشوق باقی را پس میزنیم تا یک جلوۀ فانی او را در آغوش بگیریم؛ بعد هم فکر میکنیم این همان است و خیالمان راحت میشود که رسیدهایم!
تا اینجا شاید سنگین به نظر نرسد؛ اما قضیه وقتی داغ میشود که بدانیم از همین جا بود که مدّعی محبت حضرت علی(علیهالسلام) که در جنگها همراهش بود، ابنملجم شد و او را به شهادت رساند؛ یا دعوتکنندگان امام حسین(علیهالسلام) به کوفه، در دام زر و زور و تزویر، خود را باختند و امام خود را به دنیایشان فروختند!
حواسمان باشد، با امام زمان(عجّلاللهفرجه) نمیشود از این بازیها کرد؛ که اگر میشد، لزومی نداشت به غیبت برود! او غایب شده تا امت آخرالزمان، عشق بیتعین را پیدا کنند و به ضلالت ابنملجمها و کوفیان دچار نشوند.
عشق بیتعین مثل محبت نوزاد به خدا یا مادر است که کاملاً بسیط است و هیچ حدّی ندارد؛ چون هنوز نه درکی از شخص مادر و پدر یا حتی خودش دارد، نه اینکه خدا را با علم حصولی و دانستههای ذهنی میشناسد. اما کمکم که رشد میکند، پدر و مادر را تشخیص میدهد؛ تواناییهای خود را نیز مییابد که قدرتِ دیدن، شنیدن، راه رفتن، حرف زدن و... پیدا کرده و میتواند به طور مستقل، کارهایی انجام دهد. پس بهتدریج از معشوق، غافل میشود.
میفهمد خدا او را آفریده؛ اما عاشق مادر میشود و از اینکه او را از دست بدهد، وحشت میکند. میداند از مادر متولد شده و به او وابسته است؛ اما دیگر خود را عین نیاز به او نمیبیند و به خود اجازۀ مخالفت یا دور شدن میدهد. از سوی دیگر، چون محبت برایش تعین گرفته و مثلاً محبت را در آغوش مادر دیده، انتظار دارد مادر همیشه او را بغل کند؛ وگرنه میپندارد که دوستش ندارد! یا دلش نمیخواهد مادر، او را از شیر بگیرد؛ چون محبت را در این حد دیده است.
نسبت به اولیاء خدا نیز همین است. وقتی ما محبت را در نزدیکی ظاهری، نگاه مهربان، تحویل گرفتن و... محدود کرده باشیم، توقع داریم همیشه با ما اینطور برخورد کنند و اگر زمانی برای رشدمان لازم بود دور باشیم یا دچار هر جلالی شویم، نمیتوانیم تحمل کنیم. میخواهیم هرطور شده، خود را برایشان توجیه نماییم و توضیح دهیم که دربارۀ ما اشتباه میکنند؛ یا اینکه دلسرد میشویم و در فعل و صفت هم از آنها فاصله میگیریم، بعد هم خودشان را مقصّر میدانیم!
غافل از اینکه محبّ و محبوب، خداست. اولیاء هم فقط خدا را دوست دارند؛ سایرین را نیز دوست دارند به عنوان پدیدهها و مخلوقات خدا، و هیچکس با دیگری برایشان فرق ندارد. هرکس هم باتقواتر باشد، به خدا مربوط است و خدا بیشتر دوستش دارد، نه ولیّ خدا. خداست که به همگان روزیِ مادی و معنوی میدهد و طبق حکمت خود، رزق آنها را تنگ یا گستره میکند؛ اگرچه این رزق از طریق اولیاء خدا به بندگانش برسد. پس جای هیچ توقعی از آنها نیست.
اگر واقعاً اولیاء را به خاطر خدا و به عنوان واسطه دوست داشته باشیم، جلال را هم مثل جمال میپذیریم و نمیترسیم آبرویمان جلوی دیگران برود و فکر کنند از چشم افتادهایم؛ یعنی اصلاً دیگرانی نمیبینیم که بترسیم! بلکه به درون مراجعه میکنیم تا با مدد معشوق حقیقی، ریشۀ خطایمان را بیابیم و آن را برطرف کنیم. بعد هم که برطرف شد، باز در پی این نیستیم که برای کسی توضیح دهیم و بگوییم تغییر کردهایم؛ چون حساب کارمان درونی و فقط با خداست.
اما آنجا که در اولیاء، محدود شدهایم و ادعا داریم در آنها امام را میبینیم، یا حتی وقتی عاشق امامیم، اما به نورانیت او معرفت نداریم و هنوز خود را میبینیم، نمیتوانیم در درون به معشوق وصل شویم و فرهنگ و روحیهاش را دنبال کنیم. برای همین تمام ابراز محبتمان در بیرون است و اینگونه میخواهیم به خود آرامش دهیم.
اینجا معلوم است که عبد نیستیم و بیشتر دنبال ارضای نفسیم، اگرچه در عالم معنا. شاید هم وقتی میبینیم خیلیها در زبان، قربانصدقۀ او میروند و میخواهند در ظاهر نزدیکش شوند، جَوگیر میشویم و میخواهیم ما هم آنطور رفتار کنیم تا از بقیه عقب نمانیم. غافل از اینکه محبت، کار قلب است و با تقلید ظاهری، زمین تا آسمان فاصله دارد.
واسطهها اگر بهحق باشند، فقط میخواهند خود را کنار بزنند و معشوق را به ما نشان دهند. ما هم اگر واقعاً آنها را واسطه میبینیم، باید بکوشیم از آنها راه بگیریم و در درون با آنها حرکت کنیم. اما آنجا که ظاهری حرکت میکنیم، دستشان را میبندیم و نمیگذاریم دستمان را در دست امام و خدا بگذارند. برای همین در طول تاریخ، عدۀ بسیار کمی توانستهاند با ائمه(علیهمالسلام) بمانند و در سایۀ آنها به قرب خدا برسند.
نشانۀ حرکت درونی با معشوق، این است که حتی اگر با واسطهها میرویم، بهتدریج تعیّنات را رها کنیم؛ نه اینکه سر جای خود بمانیم و برعکس، هم بر تعیّنات خود بیفزاییم و شأن و شئونمان را پررنگتر کنیم، هم واسطهها را برای خود محدودتر نماییم و جنس حرفها، خواستهها و محبتهایمان همان باشد که بوده است!
آنها میخواهند یک حقیقت کلی را به ما نشان دهند که پرستیدنی است، نه دیدنی و شنیدنی؛ ولی ما با این رفتارها، هم آنها را عذاب میدهیم، هم خودمان محدود میشویم و به درک معشوق بار نمییابیم. شاید آدم خوبی شویم و به درد خودمان بخوریم، یعنی به بهشت برویم؛ اما قالب خود را نمیشکنیم و به درد اماممان نمیخوریم!
به فرمایش آیات 39 و 40 سورۀ یوسف:
"يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ. ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لايَعْلَمُونَ."
ای همبند، آیا پروردگاران پراکنده بهترند یا خدای واحد قهّار؟ آنچه غیر او میپرستید، فقط نامهایی است که خودتان و پدرانتان گذاشتهاید و خدا دلیلی بر آنها نفرستاده. حکم، تنها برای خداست که فرمان داده جز او را نپرستید. این، دین پایدار و پابرجاست؛ ولی بیشتر مردم نمیدانند.
هیچچیز و هیچکس نباید ما را در پرستش الله محدود کند؛ که اگر حقیقتاً او را بپرستیم، در دینمان محکم و ثابتقدم میشویم، طوری که هیچ عاملی نمیتواند ما را بالا و پایین کند، نه جمال و نه جلال، نه واسطهها و نه دیگران.
[1]- سورۀ مریم، آیۀ 96 : "إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً"؛ همانا اهل ایمان و عمل صالح، خداوند رحمان، محبتی برایشان در دلها قرار میدهد.
نظرات کاربران